نقد فیلم اگر سنگ از آسمان ببارد / Hell or High Water

ساخت وبلاگ

«اگر سنگ از آسمان ببارد» یک فیلم بسیار زیبا در ژانر نئو وسترن است که دارای عناصر فیلم‌های ژانر سرقت نیز است.کریس پاین، بن فاستر و جف بریجز ستارگان این فیلم هستند. این فیلم را دیوید مکنزی کارگردانی کرده و تیلور شریدن نیز نویسندگی آن را انجام داده است. در «اگر سنگ از آسمان ببارد» «توبی هاوارد» (با ایفای نقش کریس پاین) به همراه «تنر»، برادرش، (با بازی بن فاستر) به بانک‌های مختلف ایالت تگزاس دستبرد می‌زنند. با وجود اینکه نقشه سرقت‌ها به خوبی چیده شده بود، تند خویی «تنر» باعث به خطر افتادن آن‌ها می‌‌شود و این موضوع خشم «توبی» را به همراه دارد. دو مامور پلیس هم با نام‌های «مارکوس همیلتون» (با بازیجف بریجز) و «آلبرتو پارکر» (با بازی گیل بیرمنگام) به دنبال دستگیر کردن آن‌ها هستند. «اگر سنگ از آسمان ببارد» توانست نمره ۸۸ را از میان ۴۵ نقد منتشر شده بدست بیارد. ریچارد روپر از شیکاگو سان تایمز در توصیف این فیلم گفت:

«اگر سنگ از آسمان ببارد» فیلمی بسیار زیبا و خشن است که وقتی به پایان رسید همان موقعی بود که دوست داشتم آن را دوباره تماشا کنم.
سامانتا لدویگ که یکی از منتقدین وبسایت آی جی ان است نمره ۹ از ۱۰ را به این فیلم داده و در توصیف آن گفته:

«اگر سنگ از آسمان ببارد» تماشاگران را با روایت پیچیده‌اش شگفت زده می‌کند و هنر فیلمبرداری‌اش نیز شگفت انگیز است و این موضوع کمبود فیلم‌های خوب تابستان امسال را جبران می‌کند.

فیلم داستانی اصیل درباره تگزاس با تصویر گندم زارهای طلایی و هرم گرما و مزارع شهرهای کوچک است و آن قدر حقیقی زندگی تو در توی یک خانواده ی مزرعه دار فقیر را به تصویر می کشد که گاهی مخاطب غرق در گرمای تگزاس دقیقا نمی تواند تصمیم بگیرد حقیقت چیست و اخلاق چه تعریفی دارد؟ داستان تیلور شریدان روایتی دقیق و اصیل از یک خانواده ی مزرعه دار فقیر است که به خاطر مشکلات مالی ناچار به سرقت می شوند و هر چند در ابتدا با صحنه سرقتی مواجه هستیم که ظاهرا فیلمی سطحی با داستانی تکراری درباره دو جوان که برای هیجان مجرم شده اند را در ذهن تداعی می کند اما در ادامه فیلم داستانی اصیل و روشنفکرانه از فقر و مشکلات آن را با تصاویر و دیالوگ هایی عمیق و حقیقی از زندگی دلیل توبی و تنر را برای سرقت به نمایش می گذارد. در طول روایت به خوبی می توان عشق و نفرت را در ارتباط بین دو برادر مشاهده کرده و اصالت رفتار در شخصیت پردازی دقیق تیلور شریدان است که دیالوگ های ساده و عمیق از اصطلاحات عامیانه و رایج تگزاس را برای شخصیت هایش نوشته و بازی بسیار خوب کریس پاین با صورتی افسرده و چشمانی غمگین که شخصیتی شرور ندارد را در مقابل بن فاستر که پس از بازی ضعیف در هنر جنگ اکنون خود را احیا کرده و با آن نگاه های عصبی که به سختی جرات نگاه کردن به او را می توان داشت نوعی از شرارت مبتذل را به نمایش می گذارد که از سرقت و خونریزی لذت می برد. اما مکنزی برای کامل شدن این سه گانه از یک کلانتر پیر با بازی جف بریجز استفاده می کند که با بیان کند کلمات و حرکات آرام مانند گرگ پیری است که به خوبی می تواند حرکات شکارش را حدس بزند و با هوش خود کندی ش را جبران کند. صدای جف بریجز که انگار چند تیله را در دهان نگه داشته مخاطب را یاد مارلون براندو در پدر خوانده می اندازد که با همین سبک حرف می زد و حرکت می کرد.

از ویژگی های خوب فیلم به هر قیمتی درک دقیق مکنزی از مفاهیمی مانند اخلاق، قانون و فقر است و به خوبی در تمام فیلم به دور از اینکه قضاوت کند تلاش می کند روایتش را به بهترین و کامل ترین شکل ممکن به تصویر بکشد. آنقدر تصاویر او از تگزاس با مزرعه های خشک و گرمای طاقت فرسا و فقر روز افزون به خاطر مشکلات اقتصادی دقیق و اصیل است که مخاطب غرق در این تصاویر حتی پس از فیلم نیز با شخصیت ها زندگی خواهد کرد. شاید پس از فیلم روشنفکرانه دو روز رو یک شب برادران داردن که یکی از بهترین فیلمنامه های معاصر سینما را داشت به هر قیمتی نیز داستانی سرشار از دیالوگ های ساده و عمیق با شخصیت پرداری عالی و تاثیر گذار است برای همین مخاطب هیچ گاه نمی تواند تصمیم بگیرد و قضاوت کند و با اشتیاق سعی می کند داستان را دنبال کند. مکنزی برای اینکه تصاویری اصیل از تگزاس داشته باشد سراغ شهرهای کوچک و مزرعه هایی دور افتاده رفته و خلوتی و گرما و کرختی مردم از شرایط زندگی را با کافه هایی با مردانی خسته و مسن و پیشخدمتی که به انعام توبی برای زندگیش نیاز دارد مخاطبش را یاد تگزاس غرب وحشی و جان وین می اندازد که افراد برای زندگی دست به هر کاری می زنند و سرمایه اصلی برای زنده ماندن اسلحه است. شاید فیلم را بتوان یک ترانه در وصف حق داشتن سلاح برای دفاع از آزادی مردم در برابر دولت دانست که حتی مخالفان جدی این قانون را نیز دعوت به دیدن این چالش می کند. تنر که شخصیتی خشن و عصبی دارد و سالهای زیادی را در زندان گذارنده از سرقت لذت می برد و تنها وقتی لبخند را روی صورت او می بینم که پول های بانکی را دزدیده است اما داستان به همین سادگی نیست. مزرعه در رهن بانک میدلندز تگزاس است بانکی که به قول همکار کومانچی مارکوس در حال دزدیدن اموال مردم و ثروتمند تر کردن سرمایه دارها است. مکنزی در اینجا سراغ بانک ها رفته که ریشه مشکلات اقتصادی مردم هستند و با سیاست گذاری های مالی همواره نه در خدمت بلکه در حال خیانت به سپرده گذارهایشان هستند. مزرعه هاوارد بخاطر وامی که به آنها پرداخت شده قرار است به زودی بانک آن را توقیف کند. توبی که هیچ چیزی در رفتارش به مجرمان نمی خورد به خصوص وقتی که به پیش خدمت انعام می دهد یا در گفتگو با پسرش رویای او بریدن بیماری موروثی فقر و جلوگیری از انتقال آن به فرزندانش است. شخصیت او بیشتر شبیه ژان وال ژان رمان بینوایان است که بخاطر فقر و شرایط سخت زندگی ناچار به سرقت می شود و با پولی بانکی که قصد مصادره اموال آنها را دارد می خواهد مزرعه را آزاد کند و جلوی مصادره را بگیرد. تمام اینها در گفتگوی توبی با مارکوس در ایوان خانه ش به سادگی در یک جمله بیان می شود «ما همیشه فقیر بودیم و وقتی فقیر باشی فقر مانند یک بیماری نسل به نسل منتقل می شود و من می خواستم این بیماری به فرزندانم منتقل نشود.» داستان شریدان تحیلی از فقر و شرایط سخت زندگی افرادی است که هیچ شرارتی در وجودشان نیست اما بخاطر شرایط سخت زندگی و تلاش برای زنده ماندن ناچار به کارهای خارج از عرف و منطق می شوند و چه جایی بهتر از تگزاس که بتواند با یادآوری غرب وحشی و نیاز به اسلحه برای دفاع از خود در مقابل افراد زورگو آن را به تصویر کشیدن بکشد. البته در اینجا مخاطب با فرد مشخصی روبرو نیست بلکه با یک سیستم مالی مواجه است که به شکلی کاملا قانونی در حال مصادره مزرعه ایی است که در آن نفت پیدا شده و همانند بحران اقتصادی با وعده زندگی بهتر افراد را در دامی می اندازند که روز به روز بیشتر در آن فرو می روند و مانند یک پروانه در تار عنکبوت با هر تکانی بیشتر به دام می افتند و سپس بلعیده می شوند. در اینجا هم مانند رمان بینوایان دلیل اصلی بیشتر مشکلات فقر است و یک سیستم مالی که با سو استفاده از فقر مردم به شکلی قانونی در حال مصادره اموال آنها است. مکنزی برای روایت فیلمش سراغ داستان زندگی آدم های ساده شهرهای کوچک رفته و با دیالوگ های ساده و پر از حرف های عامیانه مردم تگزاس که شریدان برای شخصیت هایش نوشته فیلمی روشنفکرانه از فقر و مشکلات آن را روایت می کند.

یکی از ویژگی های خوب فیلم به هر قیمتی چالشی است که به واسطه روایت منصفانه و بی طرفانه داستان زندگی شخصیت ها دارد برای همین نه می توان توبی را بخاطر سرقت از بانک سرزنش کرد نه مارکوس را بخاطر کشتن تنر و حتی زمانی که توبی در ایست بازرسی است هیجان او نیز به مخاطبش سرایت می کند. در اینجا غیر از تنر که نوعی شر مبتذل است ما با شخصت هایی یک بعدی مواجه نیستیم که به سادگی بتوانیم آنها را قضاوت کنیم بلکه داستان درباره افرادی است که شخصیت هایی تو در تو دارند و هر کدام برای کاری که انجام می دهند دلیلی منطقی و درست دارند و از دیدگاه هر کدام که مخاطب به روایت نگاه می کند رفتارش منطقی است. در فیلم اخلاق آن تعریف کارکردی و عرفی خود را ندارد و چون مطلوبیت تجلی واقعیت در امر مطلوب از بین رفته مخاطب نمی تواند قضاوت کند که کدام یک درست است؟ سرقت از بانک هایی که در حال چپاول اموال خانوادگی توبی هستند یا تلاش مارکوس برای دستگیری مجرمانی که در حال انجام کارهای غیر قانونی در جامعه هستند. البته حتی تنر نیز تا زمانی که دست به قتل نمی زند نیز مستحق مرگ نیست اما مکنزی سعی کرده که داستانش از خوشبینی های ساده داستان های غرب وحشی فاصله بگیرد و مدرن تر آن را دنبال کند. هر چند شاید در برخی موارد روایتش را با خوشبینی پیش می برد اما دقیقا نمی توان گفت درست یا غلط کدام است. روایت به هر قیمتی سیاه و سفید نیست بلکه هر کاری دلیلی دارد و نمی توان به سادگی درباره آن حرف زد و قضاوت کرد. حتی نمی توان مارکوس را که مانند ژاوی فقط به دنبال یافتن مجرم است و هیچ چیزی غیر از دستگیری و حدس زدن برنامه آنها در زندگیش مهم نیست و طوری برنامه ریزی و شرطی شده که برای او مهم است مجرمان را پیدا کند حتی وقتی که بازنشسته شده به دلیل خروج از این چرخه دچار نوعی استیصال شده که خارج از چرخه کاری هویت خود را از دست داده است. در هیچ حالتی نمی توان قضاوت کرد و تنها می توان نگاه کرد و به جای افراد سیستم ها را به چالش کشید که هر کدام را به جهتی فشار می دهند که در نهایت تمام اینها به سود آنها است. در اینجا ما بیشتر با افرادی مواجه هستیم که تحت تاثیر یک سیستم در حال انجام وظیفه هستند و توبی تنها کسی است که در برابر این سیستم می ایستد و با همان سلاحی که در غرب وحشی آزادی او را تضمین می کرد می خواهد در برابر سیستمی بایستد که می خواهد او را نابود کند و با تمام اینها باز هم نمی توان گفت در خوش بینانه ترین حالت چه کسی درست رفتار می کند.

کارگردانی خوب با صحنه پردازی عالی و نور پردازی بسیار خوب که فضایی اصیل از تگزاس آفتابی و خشک را به نمایش می گذارد و فیلمبرداری که مخاطب را درون فضای داستان رها می کند و داستانی بسیار عالی با شخصیت پردازی دقیق شریدان که واضح است پیش از نوشتن و ساختن هر شخصیت به خوبی درباره آن تحقیق کرده و می شود گفت جوری آنها را روایت کرده که گویی با آنها زندگی کرده است. تصویر حقیقی که با کارگردانی عالی مکنزی قابل باور شده و در هر لحظه مخاطب با اطلاعات تازه ایی مواجه می شود که هیجان دنبال کردن فیلم را بیشتر می کند با بازی خوب بازیگران به خصوص بن فاستر و جف بریجز و کریس پاین که هر کدام یکی از بهترین نقش آفرینی های سالهای اخیر خود را داشته اند فیلمی را به وجود آورده که تا مدت ها در ذهن مخاطب می ماند و او را به فکر وادار می کند.

کارگردان: دیوید مکنزی، فیلمنامه: تیلور شریدان، مدیر فیلمبرداری: جایلز ناتجنز، تدوین: جک رابرتز، موسیقی: نیک کیو، وارن ِالس، بازیگران: جف بریجز(مارکوس همیلتون)، کریس پاین(توبی هاوارد)، بن فاستر(تنر هاوارد)، گیل بیرمنگام(آلبرتو پارکر)، کیتی میکسون( جنی آن)، محصول: آمریکا، 102 دقیقه.

سامان پارسی
منبع روزنامه هنرمند

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و چهارم اردیبهشت ۱۳۹۶ساعت 13:34  توسط مدیر وبلاگ  | 
فیلم هفته (نقد)...
ما را در سایت فیلم هفته (نقد) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ffilmhafteh0 بازدید : 197 تاريخ : پنجشنبه 11 خرداد 1396 ساعت: 14:18